سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند، دانشمند نمی شود، تا اینکه . . . در برابر دانشش چیزی از کالای پست دنیا نگیرد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :20
بازدید دیروز :0
کل بازدید :6967
تعداد کل یاداشته ها : 15
103/9/9
9:9 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
شیرین وثوق[2]
من شیرین،24 ساله.مذهبی نیستم اما به هر چیز که با شرافت رابطه داشته باشه عشق می ورزم.

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
زمستان 1386[10]

همین الآن از پارک جمشیدیه بر گشتیم.

من بودم،پرستو،نازنین و رویا.

صبحش زیاد حالم خوب نبود ،اما الآن سرشارم از انرژی،سرشارم از امید و سرشارم از زندگی.

همیشه ی همیشه میدونستم و می دونم که خدا هست اما امروز یه جور دیگه دیدمش،دیدمش که می اومد تا دستهای ما رو بگیره،اصلا خودش ما رو دعوت کرده بود.

چهار تاییمون نشستیم،بی ریا خالص،پاک،به هم گفتیم،چیز هایی رو که شاید تا حالا جرآت گفتنش رو نداشتیم ،و فهمیدیم چیز هایی رو که اگه زودتر می فهمیدیم ،اینقدر نا امیدی توی ذهنمون نفوذ نمی کرد.

قشنگ بود.......

ایندفعه هممون آرزو هامون رو با صدای بلند داد زدیم و از خدا خواستیم،کاری که همیشه از انجامش شرم داشتیم،اما ایندفعه فرق می کرد،هممون فهمیدیم که سبک شدیم،رویا خیلی قشنگ گفت که:

حالا بیشتر با هم احساس صمیمیت می کنیم.

الان چهارتاییمون مطمئنیم که خدا صدای گریه ی دیشب هر چهارتامون رو شنیده بود و واسه همین ،امروز ما رو به ضیافت مهرش که توی چهره ی تک تک دوستان بود ،دعوت کرده بود.

دیدین حق داشتم سرشار از امید باشم؟

خدا همین نزدیکیهاست،می شنوه، می بینه ...

پس بخوایم و مطمئن باشیم که میشه و می ده.

به امید اون روز که خیلی هم دور نیست.....


  
  

سلامی به پر حرارتی یه شک بعد از یه کمای طولانی

فکر می کنم از آخرین  یادداشتم حدودا" یک ماه می گذرهمون یادداشتی که بوی یأس و دلتنگی میداد،همون یادداشتی که توش پر بود از دلهره و دلتنگی،اما همه ی سعیمو کردم که بوی  پشیمونی توش نباشه.

همه ی ما آدمها گاهی اوقات حرفهایی می زنیم که ممکنه خودمون به عمقش پی نبرده باشیم اما ،می تونه زندگی یه آدم رو تغییر بده.

راستش اکه این چند وقته ننوشتم واسه این بود که می ترسیدم نکنه چیزی بگم که نا خواسته روحیه ی یه ادم رو بهم بریزه،هر چند که وبلااگم خوانندهی زیادی نداره،اما یه نفرم یه نفره و قابل احترام.

درست شب ولنتاین بود،بعد از یک هفته گوشیمو روشن کردم،یه پیامک داشتم ،حوصله نداشتم بخونم،فردا صبح وقتی ساعت گوشیمو نگاه کردم ،دیدم که همون پیامک دیروز هنوز هست،با بی میلی بازش کردم.

نازنین بود،دوست دانشگاهیم،ولنتاین رو بهم تبریک گفته بود،یه دنیا شرمندش شدم ،سریع جوابشو دادم و بابت تأخیر عذر خواهی کردم ،جوابمو داد،دوباره تشکر کردم و اینبار بهش گفتم که:

از نازترین نازنین دنیا به خاطر دل کوچولوش و احساس پاکش ممنون .

می دونین چی جوابمو داد؟گفت:

تو حالت خوبه؟ با کی داری حرف می زنی؟ تو فضا سیر می کنی؟

دلم یه دنیا گرفت،با خودم گفتم چی به روزمون اومده؟

اینقدر به هم محبت  نکردیم که برای هم غریبه شدیه،اینقدر با همدیگه صمیمی نبودیم که وقتی با هم خوب تا می کنیم،به همدیگه شک می کنیم.

 

گاهی اوقات ما آدمها اسیر زنجیر هایی شدیم که یا نمی تونیم یا نمی خوایم ازشون ررها شیم.

زنجیرهایی که نمی ذارن به هم نزدیک شیم.

 

شاید نازنین حق داشت ،آخه مگه من چند بار بهش گفته بودم که واقعا" نازنینه؟

 

یه سوالی رو رک می پرسم ،دلم می خواد رک جواب بدین.

 

شما که خانومین تا حالا چند بار توی چشم دوستتون نگاه کردین و گفتین که چقدر دوستش دارین؟یا حتی شما آقا؟

جرا از گفتن احساسمون می ترسیم؟

چرا اونقدر زندانیش می کنیم که به انبار باروت تبدیل شه که یا گرمی نگاه یه  آدم که  ،یه ادم که نمی دونیم کیه و چیه،آتیش بگیره م تمام وجودمون رو بسوزونه؟

بخدا اگه من به پرستو بگم یه دنیا دوستش دارم بد نیست ،کاری که هیچوقت نکردم اما الان می خوام بکنم:

یه دنیا دوستت دارم پرستو


86/12/4::: 2:31 ع
نظر()
  
  

بازم یه سلام دیگه

الان تقریبا یک هفته از روزی که غرورم عزا داره می گذره،اما نمی دونم چرا هنوز توی ذهنمه و بهش فکر می کنم،بی انصافیه اگه بگم دوستم نداشت ،اما حقیقت اینه که هر چیزی بهایی داره اما اون بهای دوست داشتن رو نپرداخت.

شاید باورتون نشه اما بارها سر نماز،از خدا خواستم که اگه مال من نیست،خدا مهرشو از دلم بیرون کنه(چون خودتون بهتر می دونین که دل اگه رفت دیگه رفته ،و دروغه اگه بگین میشه جلوش وایساد)،اما جالب اینجاست روز به روز بیشتر دلم براش تنگ می شه.

یه چیز بگم باور می کنین؟

روز اولی که خواستم ببینمش،استرس وحشتناکی داشتم ،واسه همینم از خدا کمک خواستم و می دونین اون بهم چی گفت؟

آیه اش دقیقا یادم نیست اما تر جمه این بود:  «شک نکن»

واسه همسنم من بی مهابا جلئ رفتم ،آخه خدا خودش گفته بود.

الان هم که می خوام آخرین ناممو واسش بنویسم باز رفتم در خونه ی خودش و اون آیه ی 107و108و109 سوره ی اسرا رو جلوم گذاشت.

اگه یه خواهش کنم کمکم می کنین؟اینکه شمام این آیه ها رو بخو نین و بهم بگین که من دارم اشتباژه می کنم یه نه؟

به خدا دیگه عقلم نمیاد کمکم،هر چی بیشتر بهش اصرار می کنم از من دورتر می شه و میگه:

یادته اون روزهایی که پا روی من گذاشتی و رفتی دنبال دلت؟یادته چقدر داد زدم و تو حتی بهم نگاه هم نکردی؟یادته زیر بار احساست منو له کردی؟حالا واسه چی دوباره اومدی سراغم؟

راستشو بخواین جوابی واسش ندارم،یعنی من همه سعیمو کردم اما نشد.

شما چی میگین؟

کار اشتباهی کردم؟

 


86/11/13::: 3:17 ع
نظر()
  
  

سلام

دیروز امتحانام تموم شدن،شاید به همین خاطر می باید خوشحال میشدم اما اینطور نبود.

از همه روزهای دیگه ناراحت تر بودم،شاید باورتون نشه اما من دیروز دیدمش و ناراحت بودم.

همونی رو دیدم که توی این 3 ماهه قشنگترین لحظاتم رو باهاش تجربه کرده بودم،اما امروز همه چیز عادی تر از اونی بود که بشه فکرشو کرد،خیلی عادی،و من رفته بودم تا به خاطر رفتارهای بدی که قبل داشتم ،از اون عذر خواهی کنم،شاید  کسی که منو می شناسه بگه امکان نداره  که من از کسی عذر خواهی کنم اما من می خوام بگم عذر خواهی شهامت می خواد .

ارزشمنده این که آدم به اشتباهش پی ببره و اعتراف کنه،تازه،اون قبلا در قبال عصبانیت من با سکوتش همه ی سعیشو کرد که منو آروم کنه و با این کار از غرورش گذشته بود و من وظیفه ی خودم می دونستم که حالا به خاطرش از غرورم بگذرم،و گذشتم.

شاید باورتون نشه اما من امروز فهمیدم که گذشتن از غرور به خاطر کسی که برای آدم ارزش داره چقدر به آدم  آرامش میده،می دونین چرا؟

چون یکی از ارزشمندترین چیزهای یه آدم توی زندگیش غرورشه که اگه بشکنه سخت می شه جبرانش کرد،و وقتی تو از غرورت به خاطر کسی که ارزششو داره بگذری اونوقت خیالت راحت می شه که کم نذاشتی،اونوقت دیگه افسوس نمی خوری که چرا براش از خودم مایه نذاشتم.

می خواستم بگم که در مواقع عادی وقتی آدم پا روی غرورش می ذاره ،عصبی و ناراحت می شه اما اگه یه روزی به خاطر یه آدم از غرورتون گذشتین و نه تنها ناراحت نشدین بلکه احساس رضایت هم کردین ، مطمئن باشین اون ادم رو دوست دارین،نمی گم عاشق شدین چون خودم هنوز لیاقت عاشق شدن را نداشتم و این حس مقدس رو تجربه نکردم.

 مطالب امروزم بیشتر شبیه نوشتن خاطره بود،چون دیگه دلم نمی خواد فقط در یه مورد بنویسم ،می خوام هر لحظه هر احساسی که دارم اون رو بگم .

شاید یه روزی با خوندن وبلاگم،خودم بفهمم که چقدر حال آدمها متغیره!!!!!!!!!

یه چیز دیگه هم بگم ،البته یه خواهشه و یه التماس دعا،آخه داییم یه عمل جراحی داره ،اگه دلتون خواست ،ته دعا هاتون از من و داییم هم یه یادی بکنبن،باشه؟؟؟؟؟


86/11/8::: 5:21 ع
نظر()
  
  

سلام به همه

یک دنیا تشکر از همه اونهایی که مطالبم رو خوندن و نظر دادن و حتی اونهایی که نظر ندادن.

من اول نوشته هام هم گفته بودم که من سعی کردم پاک باشم و هر آدمی هم خودشو بهتر از بقیه می شناسه ،می دونه چیکار کرده و چیکار نکرده ،آقای حسین که  فرموده بود ن که  احساس کرن بهشون توهین می شه ،باید خدمتشون عرض کنم که ،مطلب من مخاطب های  زیادی داشت یعنی هدفم این بود که  یه سری واقعیات رو بگم ،حالا اگه به شما بر خورده ،دلیلش رو توی خودتون جستجو کنین ،این به پیش زمینه های  ذهنی شما بر می گرده.

و اینکه گفته بودین اگه از زندگی لذت نمی برم به خاطر اینه که باید شیوه ی زندگیم رو عوض کنم باید بگم که آره راست می گین باید شیوه ی زندگیم رو عوض کنم ،باید مثل کبک سرم رو بکنم زیر برف و وانمود کنم که همه چیز خوبه اما شرمنده چون نمی تونم چشمم رو روی حقایق ببندم

من نخواستم کسی رو محکوم به ناپاکی کنم ،فقط خواستم یه هشدار بدم که  اگه پاکین یا  با انسانهای پاک روبرو هستین،قدر خودتون و اونها رو بدونین،اما  اینو توی لفافه گفتم و خوب برداشتها هم متفاوته.

بازم یه دنیا تشکر به خاطر اینکه وقت می ذلرین و مطالبم رو می خونین.

راستی،ایام،ایام سوگواری آقامون حسینه،اگه بدونین پقدر به دعاهاتون نیاز دارم،خدا رو شاهد می گیرم که همتون دعام می کنین ،حتی اونهایی که از ون و نوشته ام خوشتون نمیاد.

این ایام عزیز رو به همه ی اونهایی که حتی  یه غم کوچولو به خاطر شهادت امام حسین و اهل بیتش توی قلب قشنگشون خونه کرده،تسلیت می گم.

یه دعا می کنم  اگه دوست داشتین شما هم آمین بگین:

یا امام  حسین تو رو به آبروی مادرت زهرا قسم ،که هیچ انسانی رو محتاج محبت  نا جوانمردها نکن.


86/10/27::: 10:53 ع
نظر()
  
  
<      1   2   3      >