سلامی به پر حرارتی یه شک بعد از یه کمای طولانی
فکر می کنم از آخرین یادداشتم حدودا" یک ماه می گذرهمون یادداشتی که بوی یأس و دلتنگی میداد،همون یادداشتی که توش پر بود از دلهره و دلتنگی،اما همه ی سعیمو کردم که بوی پشیمونی توش نباشه.
همه ی ما آدمها گاهی اوقات حرفهایی می زنیم که ممکنه خودمون به عمقش پی نبرده باشیم اما ،می تونه زندگی یه آدم رو تغییر بده.
راستش اکه این چند وقته ننوشتم واسه این بود که می ترسیدم نکنه چیزی بگم که نا خواسته روحیه ی یه ادم رو بهم بریزه،هر چند که وبلااگم خوانندهی زیادی نداره،اما یه نفرم یه نفره و قابل احترام.
درست شب ولنتاین بود،بعد از یک هفته گوشیمو روشن کردم،یه پیامک داشتم ،حوصله نداشتم بخونم،فردا صبح وقتی ساعت گوشیمو نگاه کردم ،دیدم که همون پیامک دیروز هنوز هست،با بی میلی بازش کردم.
نازنین بود،دوست دانشگاهیم،ولنتاین رو بهم تبریک گفته بود،یه دنیا شرمندش شدم ،سریع جوابشو دادم و بابت تأخیر عذر خواهی کردم ،جوابمو داد،دوباره تشکر کردم و اینبار بهش گفتم که:
از نازترین نازنین دنیا به خاطر دل کوچولوش و احساس پاکش ممنون .
می دونین چی جوابمو داد؟گفت:
تو حالت خوبه؟ با کی داری حرف می زنی؟ تو فضا سیر می کنی؟
دلم یه دنیا گرفت،با خودم گفتم چی به روزمون اومده؟
اینقدر به هم محبت نکردیم که برای هم غریبه شدیه،اینقدر با همدیگه صمیمی نبودیم که وقتی با هم خوب تا می کنیم،به همدیگه شک می کنیم.
گاهی اوقات ما آدمها اسیر زنجیر هایی شدیم که یا نمی تونیم یا نمی خوایم ازشون ررها شیم.
زنجیرهایی که نمی ذارن به هم نزدیک شیم.
شاید نازنین حق داشت ،آخه مگه من چند بار بهش گفته بودم که واقعا" نازنینه؟
یه سوالی رو رک می پرسم ،دلم می خواد رک جواب بدین.
شما که خانومین تا حالا چند بار توی چشم دوستتون نگاه کردین و گفتین که چقدر دوستش دارین؟یا حتی شما آقا؟
جرا از گفتن احساسمون می ترسیم؟
چرا اونقدر زندانیش می کنیم که به انبار باروت تبدیل شه که یا گرمی نگاه یه آدم که ،یه ادم که نمی دونیم کیه و چیه،آتیش بگیره م تمام وجودمون رو بسوزونه؟
بخدا اگه من به پرستو بگم یه دنیا دوستش دارم بد نیست ،کاری که هیچوقت نکردم اما الان می خوام بکنم:
یه دنیا دوستت دارم پرستو