سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تلخى این جهان شیرینى آن جهان است و شیرینى این جهان تلخى آن جهان . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :41
بازدید دیروز :0
کل بازدید :6988
تعداد کل یاداشته ها : 15
103/9/9
12:18 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
شیرین وثوق[2]
من شیرین،24 ساله.مذهبی نیستم اما به هر چیز که با شرافت رابطه داشته باشه عشق می ورزم.

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
زمستان 1386[10]

امروز مثل همیشه دلم هواتو کرده بود.این روزها همه چیز  منو یاد تو میندازه ،اما دردم اینه که نمی تونم به کسی هم چیزی بگم،چون هیچ  کس نمی فهمه  ،فقط تو می فهمیدی و بس.

حتی پرستو(دوست صمیمیم)اونم نمی فهمه .

دلم نمی خواد وقتی از تو و قداست وجودت می گم ،اونها فقط سر تکون بدن و بگن که می فهمن ،در حالیکه میشه فهمید که نمی فهمن،البته اونام حق دارن،انگار من و تو عجیب غریبیم.

پرستو که خیلی سعی می کنه بشناستت اما تو نه تنها برای اون ؛حتی برای من هم هنوز ناشناخته موندی.

امروز هوا سرد بود،خیلی سرد. برف می باریدو من باید می رفتم دانشگاه ؛با بی حوصلگی آماده شدم و راه افتادم.

یادم افتاد  که گفته بودی ایستادن زیر برف رو دوست داری  واسه همین برگشتم و چترم رو خونه گذاشتم تا  حست رو تجربه کنم.

وقتی از خونه اومدم بیرون ،بخار،شیشه عینکم رو پوشوند ؛باز یاد تو افتادم و فکر کردم که اگه جایی رو نبینم ؛اما به یادت باشم، بهتر  از اینه که دور و برم رو ببینم اما  تو نباشی...

دلم واست تنگ شده،خیلی زیاد.

یادمه وقتی که می خواستی بگی که خیلی دلتنگی برام؛می خندیدی و می گفتی که دلت اندازه سوراخ جوراب مورچه شده،اما من الان ازت می خوام که دیگه نخندی چو ن  من معنی سوراخ جوراب مورچه رو فهمیدم..

زنگ صدات دیگه نمیذاره  صدای باد رو بشنوم،گرمای وجودت دیگه نمی ذاره سرما رو حس کنم،فکر کردن به آغوش پر مهرت دیگه نمی ذاره بیقراری کنم،با یادآوری نگاهت دیگه راهمو گم نمی کنم،صدای نفسهات هنوز گوشم رو نوازش میده ،لبخندهای قشنگت سدی ساخته جلوی همه غصه هام.

حالا می فهمم چقدر مرد بودی ،یه تکیه گاه واقعی.وقی بهت تکیه می کردم دیگه نگران نبودم چون می دونستم هیچوقت پشتمو خالی نمی کنی،محکم و استوار.

اما هنوز یه چیز رو نفهمیدم

اینکه:

توی وجود محکمت،توی قلب کوچولوت که با یه اخم من راحت می شکست،توی صدای نازنینت که واسه شنیدن صدام  بیصدا فریاد میزد،توی نفسهای گرمت که واسه شنیدن نفسهام یه شماره افتاده بود،توی برق چشات که مثل  ستاره همیشه روشنی راهم بود،توی دستای گرمت که واسه لمس کردن دستهام به خدا متوسل شده بود،توی نگاه قشتگت که واسه دیدن نگاهم بی تابی می کرد ،  چطور یه دریا مهربونی خونه کرده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

جسارت نمی کنم که اسم "فرشته" رو روت بذارم چون فرشته اگه خوبه به خاطر اینه که نمی تونه بد باشه؛عدالت می کنم و اسم "مرد" رو روت می ذارم ،چون می تونستی بد باشی اما نبودی.

به خدا قسم آسمو ن  هم با اون همه بزرگیش وقتی ناراحت می شه بارون می باره،کوه با اون همه استواری وقتی به زنهار میاد آتشفشان می کنه، دریا با اون همه آرومیش وقتی خشمگین میشه طوفان می کنه ،اما تو؟!؟!؟!

حتی بهم اجازه ندادی که اشکاتو ببینم .

می دونم که لیاقتشو نداشتم اما ای کاش میذاشتی تا دستهای سردم سعادت لمس کردن اشکهای گرمت رو داشته باشن.

شاید اگه می دونستی اشکات ،وجود سردمو گرم می کنه ،اونها رواز من دریغ نمی کردی

شاید اگه می دونستی آتیش وجودم با بارون اشکا ت خاموش میشه ،اونها رو از من دریغ نمی کردی.

شاید اگه می دونستی چقدر منتظر بوسیدن پاکی و نجابت اشکاتم ،اونها رو از من دریغ نمی کردی.

 

یه گله دارم ازت؛خیلی سخت تنبیهم کردی خیلی.

چرا یه بار بی حیایی نکردی؟

چرا یه بار بهم بی اعتنایی نکردی؟

چرا یه بار محبتت رو از من دریغ نکردی؟

با خوبیهات آتیشم زدی و رفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تو که می دونستی اون همه مهربونی حق من نیست ،پس چرا با مهربونیت تنبیهم کردی؟

نگفتی زیر بار محبتت له می شم؟

 

 نازنینم،زندگی من ،قله آرامشم

 اگه یه روز قرار باشه آدمها قبله دومی داشته باشن،من دنبال جای پای تو می گردم تا به اونها سجده کنم،تا خاک پاتو توتیای چشمم کنم و چشمهامو آروم ببندم.

اگه خواستی بدونی کجام،رد پای اشکم رو بگیر .....

آره من هنوز هم لب باغچه تنهایی منتظر نشستم.


86/10/13::: 2:11 ص
نظر()