می دونم چند وقته که ننوشتم اما دلم نوشتن نمی خواست ،دیگه با نوشتن تخلیه نمی شدم،دلم می خواست فکر کنم،به خودم ،به زندگی،به حوادث روزگار،به ......
از اینکه یک ساعت انرژی داشته باشم و یک روز خسته ،خسته شدم؛
از اینکه دنبال یه راه، یه روزنه واسه تازه شدن باشم خسته شدم؛
از به انتظار نشستن زمان خسته شدم؛
از این شاخه به اون شاخه پریدن رو دیگه نمی خوام.
دیگه نمی خوام از دیگران،از حرفاشون، از کاراشون انرژی بگیرم.
دیگه نمی خوام برای شکست برنامه ریزی کنم اما دنبال پیروزی باشم؛
نمی خوام آرامش رو توی اطرافم جستجو کنم،نمی خوام اونقدر اشتباه کنم که دیگران منو شایسته ی نصیحت کردن بدونن،نمی خوام اونقدر خطا کنم که آینه ی عبرت دیگران باشم،
نمی خوام بشکنم،نمی خوام خم شم ،حتی دیگه نمی خوام وایسم ،می خوام حرکت کنم، می خوام راه برم،یا شاید هم بدوم،نمی خوام ساکت باشم ،می خوام فریاد بزنم،.....
خدایا چرا باز هم گمت کردم،من که مدام دارم صدات می کنم ؛پس چرا حس می کنم ازت دور شدم؟
خدایا چرا میگم توکل به تو ولی باز هم نا امیدم؟!!!
اگه به تو،به وجودت، به حضورت ،به کمکت اعتقاد دارم ،چرا باز هم دنبال آرامشم؟
مگه یاد تو آرامش نیست؟
پس چرا آروم نمی شم؟
نکنه یاد تو نیست؟
اگه یاد تو نیست پس چی تا حالا منو سر پا نگه داشته؟
.............
امروز 11 فروردینه،11 روز از سال جدید گذشته و من بیشتر از 11 بار خسته شدم.
اما مطمئنم که:
سهم من هیچیک از اینها نیست،
سهم من چینی تنهایی نیست
سهم من خواستن اینهمه رسوایی نیست.
سهم من شوق دوباره،سهم من نور ستاره،سهم من غرق شدن در نفس باد صباست..........
سال جدید 11روزه که شروع شده،
سالی که قراره برای من سرشار از برکت باشه.
می خوام حرکت کنم ،شاید یه انقلاب ،شاید هم یه کودتا
می خوام علیه اینهمه احساس سکون،کودتا کنم ،می خوام حتی اگه شده به زور،شادابی رو به سلطنت خونه ی دلم بنشونم.
می خوام آرامش بدم،می خوام امید بدم، می خوام تازگی بدم، نه ،اصلا" می خوام خودم باشم،خود خودم.
می خوام بهترین باشم.
بسه اینهمه سکون،بسه اینهه انتظار،بسه اینهمه دلتنگی، می خوام خودم باشم.
می خوام بهترین باشم ،می خوام خودم باشم،می خوام انسان باشم......